کد مطلب:30024 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:101

حُجْر بن عَدی












ابو عبد الرحمان، حُجْر بن عَدیّ بن معاویه كِنْدی، مشهور به «حُجْرُ الخیر (حجر نیكوكار)» و «ابن اَدبَر»[1] از كسانی است كه جاهلیت و اسلام را درك كرده است.[2] او بر پیامبر صلی الله علیه وآله وارد شد[3] و با ایشان مصاحبت داشت.[4].

حُجر، از چهره های منوّر تاریخ اسلام و از قلّه سانان پر فروغ تاریخ تشیّع است.

او هنوز در سنین جوانی بود كه به محضر پیامبر خدا درآمد و اسلام آورد. دنیا گریزی، زهد، نمازگزاری و روزه داریِ بسیار، سلحشوری و رزم آوری، شرافت و كرامت و درستكاری و عبادت، از ویژگی های اوست.[5].

او به زهد، معروف بود.[6] روح پاك، نفْس سالم، مَنش والا و روش پیراسته حُجر بود كه او را مستجاب الدعوه ساخته بود.[7].

او هرگز در برابر حق كشی ها و باطل گرایی ها سكوت نمی كرد. چنین بود كه همراه مؤمنان و مجاهدان، بر عثمان شورید[8] و در عینیت بخشیدن به حاكمیت مولاعلیه السلام از هیچ كوششی دریغ نكرد و بدین سان، از اصحاب ویژه[9] و پیروان مطیع[10] مولا به شمار رفت.

او در نبردهای علی علیه السلام شركت داشت. در جمل،[11] فرمانده سواره نظام كِندیان بود[12] و در صفّین،[13] فرماندهی قبیله خود[14] را به عهده داشت و در نهروان، جناح چپ[15] و یا راست[16] سپاه مولاعلیه السلام را فرماندهی می كرد.

او زبانی گویا و كلامی نافذ داشت. به بلاغتْ سخن می گفت و با فصاحت، حقایق را بیان می نمود. سخنان زیبا و بیدارگر او درباره جایگاه والای علی علیه السلام نشانی است از این حقیقت.[17].

او یار باوفای مولاعلیه السلام و از مدافعان سختكوش آن حضرت بود. چون ضحّاك بن قیس برای غارتگری روی به عراق نهاد، حجر بن عدی از علی علیه السلام برای رویارویی با او فرمان یافت و با دلاوری او را شكست داد و ضحّاك، پا به فرار نهاد.[18].

حجر، لحظاتی قبل از ضربت خوردن علی علیه السلام از توطئه خبر یافت، با تمام توان كوشید تا ایشان را خبر كند؛ امّا موفّق نشد[19] و غمِ به خون نشستن مولاعلیه السلام بر جانش نشست.

او از یاران غیور و استوار گام امام حسن علیه السلام نیز بود.[20] چون خبر صلح را شنید، خون غیرت در رگ هایش به جوش آمد و بر این صلح، اعتراض كرد.[21] امام حسن علیه السلام به او فرمود:«اگر دیگران نیز چون تو [ عزّت طلب] بودند، هرگز این قرارداد را امضا نمی كردم».[22].

حجر، از معاویه دلی آكنده از درد داشت و هماره از چهره پلید «حزب الطُّلَقاء (گروه آزاد شدگان فتح مكّه)» كه حكومت یافته بودند، بیزاری می جست و همراه با جمع شیعیان، بِدو نفرین می كرد؛[23] چرا كه آنها گروهی بودند كه پیامبر خدا آنها را «ملعون» دانسته بود.

هرگاه مُغَیره - كه در پلیدی و زشت خویی و پَستی نظیر نداشت و با حاكمیت «حزب الطلقاء»، حكومت كوفه را یافته بود - بر علی علیه السلام و پیروان او طعن می زد،[24] حجر، بی هیچ هراسی به دفاع می ایستاد و او را ملامت می كرد.

معاویه كه از موضعگیری ها، افشاگری ها، سرسختی ها و استواری های حجر به ستوه آمده بود، دستور قتل او را صادر كرد و او را به همراه یارانش[25] در «مَرْج عَذراء[26] [27] به سال 51 هجری به شهادت[28] رساند.

حجر، چهره ای محبوب، شخصیتی نافذ و وجهه ای نیكو داشت. شهادت او بر مردم، گران آمد.[29] بدین سان به معاویه اعتراض كردند و او را بر این كردار پلید، نكوهش كردند. از جمله، امام حسین علیه السلام[30] در نامه ای به معاویه، ضمن ستایش فراوان و یادكردِ نیكو از ستم ستیزی حُجر، بدو اعتراض كرد و یادآوری كرد كه معاویه، پیمان شكسته و ستمكارانه، خون پاك حُجر را بر زمین ریخته است. عایشه نیز با ذكر روایتی درباره شهیدان «مرج عذرا»[31] به معاویه اعتراض كرد.[32].

معاویه با همه تیره جانی، قتل حُجر را از اشتباهاتش می دانست و از آن، اظهار ندامت می كرد[33] و در هنگام مرگ می گفت:اگر نصیحتگری می بود، ما را از قتل حجر، باز می داشت.[34].

مُصعَب بن زُبَیر، دو فرزند حُجْر (عبید اللَّه و عبد الرحمان) را پس از به بند كشیدن، به قتل رساند.[35].

علی علیه السلام از شهادت او خبر داده بود و شهادت او و یارانش را به شهادت «اصحاب اُخدود»،[36] مانند كرده بود.

6457. الأمالی - به نقل از ربیعة بن ناجذ، پس از غارت سفیان بن عَوف غامدی و درخواست علی علیه السلام از مردم برای حركت به سوی او و تن زدن یاران امام علیه السلام -:حُجْر بن عَدی و سعد بن قیس برخاستند و گفتند:ای امیر مؤمنان! خدا برایت بد نیاورد! به ما فرمان ده تا پیروی ات كنیم؛ زیرا كه - به خدای بزرگ سوگند - ما در اطاعت تو، بر از میان رفتن دارایی مان و كشته شدن افرادمان بی تابی نمی كنیم.[37].

6458. تاریخ الیعقوبی - در یادكردِ غارت ضَحّاك در قُطقُطانه[38] و فراخوانی امام علیه السلام از مردم برای رفتن به جنگش -:حُجر بن عَدی كِندی روبه روی او ایستاد و گفت:ای امیر مؤمنان! خداوند، هر كس از [ عشیره] من را كه دوستدار نزدیكی به تو نیست، به بهشت نبرد!

تو همان گونه عمل كن كه وظیفه خود می بینی؛ چرا كه حق، یاری می شود و شهادت، برترین روزی است. افرادی با خلوص را همراهم كن و با حُسن تدبیرت مرا پشتیبان باش و خداوند، پشتیبان انسان و خانوده اش است. شیطان از دل های بیشتر مردم جدا نمی شود تا آن گاه كه روحشان از پیكرشان جدا شود.

چهره علی علیه السلام با شنیدن این سخن از شادی برافروخته شد و حُجر را تحسین كرد و فرمود:«خداوند، تو را از شهادت - كه من می دانم شایسته آنی -، محروم ندارد!».[39].

6459. وقعة صِفّین - به نقل از عبد اللَّه بن شریك -:حجر برخاست و گفت:ای امیر مؤمنان! ما زادگانِ جنگ و اهل آنیم كه آن را بارور كرده و پیروزمندانه به پایان می بریم. جنگ، ما را آزموده و ما نیز جنگ را آزموده ایم. ما یارانی با لیاقت و قبیله ای پرشمار و نظری سنجیده و قدرتی شایسته داریم.

زماممان در دست توست و گوش به فرمان تو و مطیع تو ایم. اگر به شرقْ رو كنی، به شرق می رویم و اگر به غربْ روانه شوی، به غرب می رویم و هر فرمانی دهی، انجام می دهیم.

علی علیه السلام فرمود:«آیا همه قومت نظری چون تو دارند؟».

گفت:از آنان جز نیكی و زیبایی ندیده ام و این دست فرمانبرداری و اطاعت و پاسخ مثبت من [ به نمایندگی] از سوی آنهاست».

پس علی علیه السلام او را ستود.[40].

6460. امام علی علیه السلام:ای اهل كوفه! به زودی هفت تن از نیكان برگزیده شما در میان شما كشته می شوند كه مَثَل آنان، همچون اصحاب اُخدود است و حجر بن اَدبَر و یارانش جزو آنان اند.[41].

6461. الأغانی - به نقل از مُجالد بن سعید همْدانی و صقعب بن زُهَیر و فُضَیل بن خدیج و حسن بن عُقْبه مرادی -:چون مغیرة بن شعبه، فرماندار كوفه شد، بر منبر می رفت و علی بن ابی طالب علیه السلام و پیروانش را نكوهش می كرد و به آنان طعنه می زد و قاتلان عثمان را نفرین می نمود و برای عثمان، آمرزش می طلبید و او را [ از انتقادها] مبرّا می شمرد.

حجر بن عدی هم برمی خاست و می گفت:«یَأَیُّهَا الَّذِینَء َامَنُواْ كُونُواْ قَوَّ مِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَی أَنفُسِكُمْ؛ [42] ای مؤمنان! هماره به عدالت برخیزید و برای خدا شهادت دهید، هر چند به زیان خودتان باشد". من شهادت می دهم كه كسی كه نكوهشش می كنید، از آن كه می ستاییدش، به برتری سزاوارتر است، و كسی كه او را می ستایید، به نكوهشْ سزاوارتر است تا آن كه بر او عیب می نهید.

مُغَیره به او می گفت:«ای حجر، وای بر تو! از این كار، دست بكش و از خشم سلطان و قدرتش بترس كه بسیاری همچون تو را به كشتن داده است» و سپس از او دست برمی داشت.

پس هماره چنین بود تا آن كه روزی مغیره در اواخر دوران حكومتش بر منبر، سخنی گفت و به علی بن ابی طالب علیه السلام طعنه زد و او و پیروانش را لعنت كرد كه حجر از جای جَست و فریادی كشید كه همه افراد داخل مسجد و نیز آنان كه بیرون بودند، آن را شنیدند و به مغیره گفت:ای انسان! تو نمی دانی كه فریفته چه شده ای؟ آیا پیر گشته ای؟ فرمان بده كه سهم و روزی ما را كه آن را از ما دریغ داشته ای، بدهند؛ چرا كه نه تو حقّ این كار را داشته ای و نه آنان كه پیش از تو بودند. تو فریفته نكوهش امیر مؤمنان و ستایش مجرمان گشته ای.

سپس بیش از سی تن با او برخاستند و گفتند:به خدا سوگند كه حجر، راست می گوید. فرمان بده كه سهم ما را [ از بیت المال] بدهند؛ زیرا كه ما از این گفته های تو بهره ای نمی بریم و به حال ما سودی ندارند و از این سخنان، فراوان گفته اند.

مغیره از منبر فرود آمد و به كاخ [ حكومتی] رفت و چون قومش اجازه ورود خواستند و داخل شدند و تحمّل كردن [سخنان] حجر را بر او خُرده گرفتند، گفت:من او را كشتم.

گفتند:چگونه؟

گفت:به زودی پس از من امیری می آید و حجر، او را مانند من می پندارد و با او همچون كاری كه دیدید، می كند و آن امیر هم بدون درنگ، وی را می گیرد و به بدترین شیوه، او را می كشد.

بی گمان، اجلم نزدیك شده و كارهای [ نیكم] كم است و دوست ندارم اوّلین كسی باشم كه كشتن نیكان این دیار و ریختن خون آنها را آغاز می كند، تا بهره اش نصیب دیگران شود و بدبختی اش نصیب من. معاویه در دنیا عزیز شود و مغیره در آخرت، خوار. به زودی مرا یاد خواهند كرد، آن گاه كه امیران دیگر را بیازمایند.[43].

6462. الطبقات الكبری - در یادكردِ احوال حُجْر بن عَدی -:برخی از راویان دانش [ تاریخ] گفته اند كه حجر با برادرش هانی بن عدی بر پیامبر صلی الله علیه وآله درآمد و در [ نبرد] قادِسیه حاضر بود و او فاتح مَرْجِ عَذراست و سهمش [ از بیت المال، ]دو هزار و پانصد[ درهم] بود.[44] وی از یاران علی بن ابی طالب علیه السلام بود و در جمل و صِفّین، همراه او بود.

چون زیاد بن ابی سفیان[45] به عنوان فرماندار به كوفه وارد شد، حجر بن عدی را فراخواند و گفت:می دانی كه من تو را می شناسم و من و تو با هم از دوستداران علی بن ابی طالب بودیم و اكنون اوضاع، دگرگون شده و دیگر دوستدار علی نیستم و به خدا سوگندت می دهم كه مرا به ریختن از خونت وادار مكنی كه با كوچكترین دستاویز، خونت را می ریزم. زبانت را نگه دار و در خانه ات بنشین...

شیعیان به خانه حجر، رفت و آمد می كردند و می گفتند:تو بزرگ مایی و سزاوارترینِ مردم به انكار این امر (دشنام دادن به علی علیه السلام).

و چون حجر به مسجد می آمد، شیعیان به همراهش می آمدند. پس عمرو بن حریث كه هنگام اقامت زیاد بن ابی سفیان در بصره، جانشین وی در كوفه بود، فرستاده ای به نام ابو عبد الرحمان را به سوی حجر فرستاد [ و او پرسید] كه:این دسته و گروه [ همراهت ]چیست، در حالی كه خود می دانی چه تعهّدی به امیر داده ای؟

حجر به آورنده پیام گفت:آیا نمی دانید كه چه می كنید؟ بازگرد كه برایت بهتر است. پس عمرو بن حریث، ماجرا را به زیاد نوشت و گفت:اگر نیازی به كوفه داری، بشتاب....

پس زیاد، نیروهای ویژه و [ تازه مسلمان] بخارایی[46] خود را به سوی او روانه كرد و حجر هم با اطرافیان خود با آنان جنگید تا آن كه مردمان از گردش پراكنده شدند. او و یارانش را [ دستگیر كردند و] نزد زیاد آوردند.

زیاد به او گفت:وای بر تو! چه كردی؟

گفت:من بر بیعتم با معاویه پا برجایم، نه اكنون آن را نقض می كنم و نه قصد این كار را دارم.

زیاد، هفتاد نفر از سرشناسان كوفه را گرد آورد و گفت:گواهی خود را علیه حجر و یارانش بنویسید.

پس چنین كردند و زیاد، شاهدان را به نزد معاویه فرستاد و حجر و یارانش را نیز به سوی او اعزام كرد.

معاویة بن ابی سفیان گفت:آنان را به «عَذرا» ببرید و در همان جا آنها را بكشید.

پس آنان را به آن جا بردند.

حجر گفت:این جا كجاست؟ گفتند:عذراء.

گفت:خدای را سپاس. بدانید كه به خدا سوگند، من نخستین مسلمانی هستم كه در راه خدا، سگان این جا را به صدا در آوردم (یعنی نخستین مسلمانی كه [ در روزگار فتوحات] به این جا قدم گذارد و آن را فتح كرد). امروز، مرا در غُل و زنجیر به این جا آورده اند.

و هریك از این افراد را به مردی از اهل شام دادند تا او را بكشد و حجر را به مردی از [ قبیله] حِمْیَر دادند. او حجر را پیش می بُرد تا به قتلش برساند كه حجر گفت:ای مردم! مرا واگذارید تا دو ركعت نماز بخوانم.

او را رها كردند.

او وضو ساخت و دو ركعت نماز گزارد. نمازش را طولانی كرد.

به او گفته شد:آیا از سرِ ترس و ناشكیبایی، طول می دهی؟

نمازش را تمام كرد و گفت:هیچ گاه وضو نگرفتم، مگر آن كه نماز خواندم و تاكنون نمازی به این كوتاهی نخوانده بودم و اگر هم بی تابی كنم، جا دارد؛ چرا كه شمشیر آخته و كفن گسترده و قبر كَنده شده ای را می بینم.

قبیله های شام، برای حجر و یارانش كفن آورده و قبرهایشان را كَنده بودند و گفته می شود كه معاویه، فرمان به كَندن قبر داده و كفن برایشان فرستاده بود.

و حجر گفت:خدایا! تو فریادرَس ما علیه امّتمان باش، كه عراقیانْ علیه ما شهادت دادند و شامیان ما را كشتند.

به حجر، گفته شد:گردنت را پیش آر. گفت:این، ریختن خونی است كه من بر آن یاری نمی دهم.

پس پیش انداخته شد و گردنش زده شد.

چون حجر را آوردند و به كشتنش فرمان داده شد، گفت:مرا در لباس هایم دفن كنید، كه [ در قیامت] به دادخواهی بر می خیزم.[47].

6463. تاریخ الطبری - به نقل از ابو اسحاق -:زیاد به دنبال یاران حجر فرستاد تا دوازده مرد در زندان گِرد آمدند. سپس سران چهارگانه كوفه را فراخواند و گفت:هرچه از حجر دیده اید، گواهی دهید....

پس این چهار تن گواهی دادند كه گروه هایی گِرد او را گرفته اند و وی آشكارا به خلیفه دشنام داده و به جنگ با او فراخوانده است و می گوید كه این امر (فرمانروایی)، جز در صلاحیت خاندان ابوطالب نیست.[48].

6464. الأغانی:ابو بُرده، پسر ابو موسی، چنین نوشت:به نام خداوند بخشاینده مهربان! این، شهادتی است كه ابو بُرده، پسر ابو موسی، در پیشگاه الهی می دهد. او شهادت می دهد كه حجر بن عدی از اطاعت [ خلیفه] بیرون رفته و از جماعت [ مسلمانان] جدا گشته است، خلیفه را لعنت كرده، به جنگ و آشوب فرا خوانده، گروه هایی گِرد وی را گرفته اند و او آنان را به نقض بیعت، دعوت نموده و امیر مؤمنان معاویه را از خلافت، خلع كرده و آشكارا به خداوند، كفر ورزیده است.[49].

6465. الأغانی:فرستاده معاویه به حجر و شش نفر از یاران او گفت:ما فرمان یافته ایم تا از شما بخواهیم از علی بیزاری بجویید و او را لعنت كنید تا اگر این كار را كردید، رهایتان سازیم و اگر خودداری ورزیدید، شما را بكشیم.

امیر مؤمنانْ [ معاویه] می گوید كه خون شما با شهادت همشهریانتان بر شما حلال است؛ امّا او آن را بخشیده است. پس، از این مرد (علی علیه السلام) بیزاری بجویید تا آزادتان كند.

گفتند:ما چنین نمی كنیم. پس، فرمان داده شد تا بندهایشان را بگشایند و كفن هایشان را بیاورند.

آنان همه شب را به نماز ایستادند. چون صبح شد، یاران معاویه گفتند:ای گروه! دیشب دیدیم كه نماز را طول دادید و نیكو دعا كردید. پس نظرتان را درباره عثمان به ما بگویید.

گفتند:او نخستین كسی است كه در حكومتش ستم كرد و به غیر حق، رفتار نمود.

آنان گفتند:امیر مؤمنانْ معاویه، شما را بهتر می شناسد. سپس روبه روی آنها ایستادند و گفتند:از این مرد (علی علیه السلام) بیزاری می جویید؟

گفتند:هرگز! بلكه او را مولای خود می دانیم.[50].

6466. الأغانی:حجر به آنان گفت:مرا واگذارید تا دو ركعت نماز بگزارم؛ زیرا كه - به خدا سوگند هیچ گاه وضو نگرفته ام، جز آن كه نماز خوانده ام.

پس به او گفتند:نماز بخوان.

نمازش را خواند و پس از اتمام نماز گفت:به خدا سوگند، هیچ گاه نمازی به این كوتاهی نخوانده ام و اگر نمی پنداشتند كه از مرگ می ترسم، دوست می داشتم باز هم بخوانم.

سپس گفت:بار خدایا! تو فریادرَس ما علیه امّتمان باش؛ چرا كه كوفیانْ علیه ما شهادت دادند و شامیانْ ما را می كشند. هان! به خدا سوگند، اگر ما را بكشید، من اوّلین سوار مسلمانم كه در وادی [ عَذرا] پا نهاد و نخستین مردی از مسلمانانم كه سگ های آن جا بر او پارس كردند.

پس هدبة بن فیّاض اَعور، با شمشیر به سوی او رفت. حجر، گوشت تنش لرزید.

هدبه گفت:چه شد؟ می گفتی كه از مرگ نمی ترسی؟ ما تو را رها می كنیم. فقط از سرورت (علی علیه السلام) بیزاری بجوی.

حجر گفت:چرا نترسم، در حالی كه قبری كَنده شده و كفنی گسترده و شمشیری آخته می بینم و به خدا سوگند، اگر هم بترسم، سخنی كه خدا را به خشم آورد، نمی گویم.

پس هدبه او را كشت.[51].

6467. الأغانی - به نقل از ابو مِخْنَف، از اساتید روایتش -:هفت نفر از آنان كشته شدند:حُجر بن عَدی، شریك بن شَدّاد حضرمی، صیفی بن فسیل شیبانی، قبیصة بن ضُبیعه عبسی، مُحْرِز بن شهاب مِنقَری، كدام بن حیّان عنزی و عبد الرحمان بن حَسّان عنزی.[52].

6468. تاریخ الیعقوبی:عایشه به معاویه كه به حج آمده و بر او وارد شده بود، گفت:ای معاویه! آیا حجر و یارانش را كشتی؟ چه شد كه بردباری ات دور و پوشیده ماند؟ بدان كه من از پیامبر خدا شنیدم كه می فرمود:«گروهی در مَرْج عَذراء به قتل رسند كه اهل آسمان به خاطر [ قتل] آنان خشم می گیرند».

معاویه گفت:ای مادر مؤمنان! مرد رشیدی [ كه مرا بازدارد، ] نزدم نبود.[53].

6469. الأغانی - به نقل از عبد الملك بن نَوفل -:عایشه می گفت:اگر چنین نبود كه ما چیزی را دگرگون نكردیم مگر آن كه به بدتر از آن منتهی شد، به خاطر قتل حجر به میدان می آمدیم. هان! به خدا سوگند، تا آن جا كه من می دانم، از آغاز مسلمان شدنش هماره در حج و عمره بود.[54].

6470. تاریخ الیعقوبی:روایت شده است كه معاویه می گفت:پس از آن كه حجر و یارانش را كشتم، دیگر خود را بردبار نمی شمارم.[55].

6471. تاریخ الطبری - به نقل از ابن سیرین، درباره معاویه -:به ما چنین رسیده است كه معاویه هنگام مرگش خُرخُر می كرد و می گفت:ای حُجر! روز دادخواهیِ تو از من طولانی خواهد بود.[56].









    1. الطبقات الكبری:217/6، سیر أعلام النبلاء:95/463/3، تاریخ دمشق:211/12.
    2. المستدرك علی الصحیحین:5983/534/3، الطبقات الكبری:217/6.
    3. المستدرك علی الصحیحین:5974/532/3، الطبقات الكبری:217/6.
    4. المستدرك علی الصحیحین:5983/534/3، سیر أعلام النبلاء:95/463/3.
    5. سیر أعلام النبلاء:95/463/3، البدایة والنهایة:50/8.
    6. المستدرك علی الصحیحین:531/3، تاریخ دمشق:212/12، البدایة والنهایة:50/8.
    7. الاستیعاب:505/391/1، اُسد الغابة:1093/698/1.
    8. الجمل:137.
    9. الطبقات الكبری:217/6، اُسد الغابة:1093/697/1، الأخبار الطوال:224.
    10. سیر أعلام النبلاء:95/463/3.
    11. المستدرك علی الصحیحین:5974/532/3، الطبقات الكبری:218/6.
    12. الجمل:320، الأخبار الطوال:146.
    13. المستدرك علی الصحیحین:5974/532/3، الطبقات الكبری:218/6.
    14. وقعة صفّین:117، تاریخ خلیفة بن خیّاط:146، سیر أعلام النبلاء:95/463/3.
    15. الاستیعاب:505/389/1، اُسد الغابة:1093/697/1.
    16. الأخبار الطوال:210، الإمامة والسیاسة:169/1.
    17. الجمل:255.
    18. الغارات:425/2، تاریخ الطبری:135/5، الكامل فی التاریخ:426/2.
    19. الإرشاد:19/1، مناقب آل أبی طالب:312/3.
    20. أنساب الأشراف:280/3، رجال الطوسی:928/94.
    21. أنساب الأشراف:365/3، الأخبار الطوال:220، شرح نهج البلاغة:15/16.
    22. أنساب الأشراف:365/3.
    23. تاریخ الطبری:256/5، الكامل فی التاریخ:489/2.
    24. أنساب الأشراف:252/5، تاریخ الطبری:254/5، الكامل فی التاریخ:489/2.
    25. تاریخ دمشق:217/12، الاستیعاب:505/389/1.
    26. مَرْج، یعنی «چراگاه». مَرْج عذراء، نام یكی از آبادی های نزدیك دمشق است كه در دشت خولانْ واقع شده و مقبره حجر در این مكان، اكنون زیارتگاه مسلمانان است.
    27. المستدرك علی الصحیحین:5974/532/3، مروج الذهب:12/3.
    28. المستدرك علی الصحیحین:5978/532/3، تاریخ دمشق:211/12.
    29. الأخبار الطوال:224.
    30. أنساب الأشراف:129/5، الإمامة و السیاسة:203/1، رجال الكشّی:99/252/1.
    31. أنساب الأشراف:274/5، تاریخ دمشق:226/12، الإصابة:1634/33/2.
    32. المستدرك علی الصحیحین:5984/534/3، أنساب الأشراف:48/5.
    33. سیر أعلام النبلاء:95/465/3، تاریخ دمشق:226/12، تاریخ الطبری:279/5.
    34. أنساب الأشراف:275/5، تاریخ دمشق:231/12.
    35. المستدرك علی الصحیحین:5974/532/3، تاریخ دمشق:210/12.
    36. در سوره بروج، آیه 3، به «اصحاب اُخدود» اشاره شده است؛ مؤمنانی كه قومشان آنها را مجبور به رها كردن دینشان نمودند و چون خودداری ورزیدند، آنها را در گودال های آتش افكندند (ر. ك:بحارالأنوار:438/14 «قصّة أصحاب الاُخدود»).
    37. الأمالی، طوسی:293/174، الغارات:481/2.
    38. قُطقُطانه، جایی در نزدیكی كوفه از سمت صحرای «طف» است. زندان نعمان بن منذر (پادشاه حیره) در آن جا بوده است. (معجم البلدان:374/4)
    39. تاریخ الیعقوبی:196/2.
    40. وقعة صفّین:104.
    41. تاریخ دمشق:227/12. نیز، ر. ك:مناقب آل أبی طالب:272/2.
    42. نساء، آیه 135.
    43. الأغانی:137/17، أنساب الأشراف: 252/5، تاریخ الطبری:254/5.
    44. در تاریخ مدینة دمشق (ج 12، ص 210) آمده است:«و آنان دو هزار و پانصد نفر بودند». گفتنی است اصطلاح «كان فی الفین و خمسمائة من العقار» در متن الطبقات الكبری نیز می تواند چنین معنایی داشته باشد.
    45. یعنی همان «زیاد بن اَبیه».
    46. یعنی تازه مسلمانانی كه از بخارا به كوفه نقل مكان كرده بودند.
    47. الطبقات الكبری:217/6. نیز، ر. ك:مروج الذهب:12/3، تاریخ الطبری:256/5 و257.
    48. تاریخ الطبری:268/5، الكامل فی التاریخ:496/2. نیز، ر. ك:البدایة والنهایة:51/8.
    49. الأغانی:149/17، أنساب الأشراف:262/5، تاریخ الطبری:268/5.
    50. الأغانی:155/17، تاریخ الطبری:275/5، أنساب الأشراف:266/5.
    51. الأغانی:155/17، تاریخ الطبری:275/5.
    52. الأغانی:157/17، أنساب الأشراف:271/5، تاریخ الطبری:277/5.
    53. تاریخ الیعقوبی:231/2، تاریخ الطبری:257/5، الكامل فی التاریخ:500/2.
    54. الأغانی:158/17، تاریخ الطبری:279/5، الكامل فی التاریخ:499/2.
    55. تاریخ الیعقوبی:231/2.
    56. تاریخ الطبری:257/5 و 279، الكامل فی التاریخ:500/2.